محل تبلیغات شما



سال های سال دنبال راه محال گشتم . . خطاب به خودم دوره می‌کنم، به بهانه‌ی تولد بعدی روزمره هایی که از پس هم می‌گذرند و مرا پس می‌زنند به عنوان گزارش خبری نیست و فاصله با امر والا بیشتر می‌شود و بنا به نقل قول ملال درست همان جایی که عظمت درک شده باشد، شکل می‌گیرد. در آنجایی که نسبت خود با آن را بسنجی، هر لحظه شکاف بین خود و امر والا را تشخیص دهی و از همه مهمتر مدام روی این شکاف و ای فاصله، و البته پر نشدن این شکاف تاکید تاکید کنی.
این قرص ها داره مغزم رو میتره از دو روز پیش ، یک هفته گذشته که هیچیشو یادم نیست فقط این کلمه ها میتونه این چند روز رو توصیف کنه: مرگ، تاریخ، کودکی، درد، خانواده، سرنوشت، زن ،مادر هیچ یادم نمیاد تو خیابون به کی لبخند زدم با کی شوخی کردم با کجا خاطره بازی کردم یا کجا ها وایسادم و چندتا سیگار کشیدم فقط یادمه راه رفتم دویدم دور شدم نمیدونم از کجا به کجا وقتایی که دنیا با تمام سرگرمیش میرفت کنار و من تو تنها ترین حالت میموندم، به تو فکر میکردم نه، این غار
و دنیا بزرگ بود به اندازه هر آواز انتظارت برای دنیای تنهایی تو این آواز ها سروده شد و تو برای فهمیدن این دنیای تنهایت من را آفریدی حال دور از اینجا بالای آن تپه های سنگی موهایت را میبافی و من در دنیای کوچکم هر روز تو را می آفرینم تا تنها نباشم و این عاشقانه های نا نوشته رازیست که تا ابد با ما میماند
چند روزیست قصد سفر دارم بار ها را جمع کرده ام به آتش روشن کردن فکر میکنم بین راه در تاریکی شب زیر نور ماه در تنهایی آتش روشن کنم به تو فکر کنم چند روزیست قصد سفر دارم اما حال نشسته ام و با واقعیت رو به رویم مواجه میشوم واقعیت تمام سر تا سر لحظه های جاری را گرفته و آه چقدر این لحظه واقعی ملال انگیز است این ها نوشته نیستند بلکه جنگ منِ واقعی و واقعیت جلویش است منِ واقعی از تو دور است تو در قلعه ی خیال دور از من زنده ای و کنار آن قلعه در باغ سیب هنوز زندگی را
خبری به شما بدهم اینکه همه چیز خوب است وقت از صبح تا شب پر آدمهای اطراف خوش حال و جیب به اندازه نیاز و حتی بیش از آن پر پول شاید اگر از من بپرسی که از چه چیزی ناراضیم به تو بگویم که وقت برای شستن ظرف ها ندارم و آشپزخانه کثیف است اما باز در ته کابینت ها ظرفی برای مصرف هست اگر بخواهم خبری به شما بدهم میبینید که همه چیز خوب است و هوا و سال رو به بهار میرود شاید کمی شلوغی این روز ها اخبار را پر کند اما مهم نیست چون وقت در سراسر روز ، آنطور که شما تصور کنید به
شروع هر چیزی را گم می کنم مانند خواب مسیری پیدا می کنم از روزمره که هر لحظه منتظرم شکسته شود فاصله بین خواب تا روزمره را با رویا پر می کنم: من، بالای برج سنگی قدیمیِ قلعه ای، رو به روی دشت وسیع و سبز اینطرف رودخانه ای که مرز را تعیین می کند نگهبانی میدهم و به تو فکر می کنم که آنطرفِ رودخانه، در سرزمین ممنوعه، آواز می خوانی و می رقصی آواز قلعه سنگی نگهبان این قلعه منم و بودنم در اینجا فریاد میزند:زنده باد قلعه! زنده باد رودخانه! زنده باد رویا!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فاتح سوسنگرد به یاد حاج غلامحسین بسطامی